دلم می‌خواهد عشق به زبان فارسی را در دل بچه‌ها بکارم

گفت‌وگو با بهاره دهکردی، کارگردان نمایش «دیدار رستم دستان و اکوان دیو» 

سیما غفارزاده – ونکوور

چند سال قبل، نمایش «آرش» بهانهٔ آشنایی‌ام با بهاره دهکردی و همسرش، مجتبی دانشی، شد و سپس نمایش «خلوتگاه» که این دو هنرمند جوان شهرمان آن را با همکاری سهراب سلیمی، بازیگر و کارگردان کهنه‌کارِ تئاتر، کار کردند، موجبات آشنایی بیشترمان را فراهم آورد. همچنین سال گذشته، باز در معرفی کار جدیدتری از این زوج هنرمند، یعنی نمایش «عاقبت عشاق سینه‌چاک» که با همکاری دانیال حکیمی، بازیگر نام‌آشنای تئاتر و سینمای ایران، به ثمر رسید، در کنار آن‌ها بودیم. این‌بار، بهاره دهکردی قصد دارد نمایش «دیدار رستم دستان و اکوان دیو»، یعنی اولین کار خود را در مقام کارگردانی،‌ در نهم ماه جاری بر روی صحنه ببرد (برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ خرید بلیت این نمایش اینجا کلیک کنید). به‌همین بهانه، گفت‌وگویی با او داشته‌ایم که توجه شما را به مطالعهٔ آن جلب می‌کنم.

با سلام و سپاس از وقتی که برای این گفت‌وگو در اختیار ما گذاشتید، لطفاً برای خوانندگانی که شناخت کمتری از شما دارند، کمی از خودتان و فعالیت‌های هنری‌تان برایمان بگویید. 

بهاره دهکردی هستم فارغ‌التحصیل ادبیات دراماتیک و عضو رسمی انجمن بازیگران خانهٔ تئاتر ایران و فعال صنفی این مرکز. بعد از آمدن به ونکوور با همهٔ سختی‌هایش که میوهٔ هر مهاجرتی است، کار تئاتر و هنر توانست مرهم ما باشد. در سال‌های اخیر در نمایش‌های آرش نوشتهٔ بهرام بیضایی به ‌کارگردانی مجتبی دانشی، خلوتگاه نوشتهٔ محمد چرمشیر به کارگردانی سهراب سلیمی و عاقبت عشاق سینه‌چاک نوشتهٔ نیل سایمون به کارگردانی مجتبی دانشی بازی داشته‌ام. امروز هم که خدمت شما هستم، نمایش دیدار رستم دستان و اکوان دیو را که برداشتی آزاد از شاهنامهٔ فردوسی است، نوشته و کارگردانی کرده‌ام. 

لطفاً از تجربهٔ بازی در نمایش‌هایی که به آن‌ها اشاره کردید، برایمان بگویید.

این سه نمایش هر کدام در ژانرهای مختلف بودند و تجربه‌هایی متفاوت. هر کدام از این نمایش‌ها حرف‌ها برای گفتن داشتند. 

نمایش آرش اولین تجربهٔ من در ونکوور بود. من در این نمایش نقش راوی را داشتم و باید ذهن تماشاچی را با همهٔ بخش‌های نمایش پیوند می‌دادم. تجربهٔ بودن در کنار آقای دانشی از زاویهٔ هنری و نه زندگی مشترک، برای من هم جذاب بود، هم سخت. نگاه ایشان به هنر، نگاهی عمیق است و هنر را برای سرگرمی انتخاب نکرده‌اند. به‌همین دلیل کار کردن با ایشان خیلی ساده نیست، اما، همیشه نتیجه‌ای مطلوب داشته است.

اما در نمایش خلوتگاه نوشتهٔ آقای چرمشیر به کارگردانی آقای سهراب سلیمی، صحبت از رابطهٔ انسانی و سرگشتگی انسان بود. کار با آقای سلیمی برای من بسیار باارزش بود. من تمام سعی خود را کردم تا در حد توانم از ایشان بیاموزم و انصافاً ایشان نیز در این امر دریغ نکردند. آقای سلیمی چهل روز مهمان شهر و خانهٔ ما بودند. تمرین با ایشان برای من یادآور دوران دانشگاه بود، شاید هم بیشتر از آن برای من درس داشت. عاطفه در نمایش خلوتگاه زنی بود که با امید به آینده و با آغوشی باز برای هر تغییری بار سفر بسته بود. عاطفه در این نمایش نمایندهٔ زنانی بود که خود را با هر شرایطی سازگار می‌کنند و برای تغییر و بهتر شدن همیشه آماده‌اند. عاطفه زنی ۶۰ ساله بود که به‌دنبال گم‌گشتهٔ خود آمد و فرزندی را یافت که از خون او نبود ولی با ذهن و روح و روان او همراه بود. تفاوت سن من با عاطفه اولین چیزی بود که باید راه آن را پیدا می‌کردم، ولی با راهنمایی‌های آقای سلیمی بسیار آسان آن را یافتم، و سپس با تمرین‌های ۱۸ ساعته در روز، نقش عاطفه را باورپذیر اجرا کرده‌ام. روز اجرای این نقش، مانند پرنده‌ای بودم که پرواز کرد و سبک‌بالی در پرواز را تجربه کرد. آن روز چیزی را در درونم کشف کردم که قابل بیان نیست، و فقط می‌دانم به‌همان دلیل است که امروز جرئت کرده و نویسندگی و کارگردانی نمایش دیدار رستم دستان و اکوان دیو را در دست دارم. امیدوارم باز هم این سعادت را بیابم تا در کنار ایشان تجربه‌ای دوباره داشته باشم.

نمایشنامهٔ عاقبت عشاق سینه‌چاک نمایشی از قصهٔ ناکامی‌ها و احوالات انسان متمدن در دنیای پر از هیاهو و مدرن است. جَنِت تصمیم می‌گیرد برای انتقام از همسرش که به او خیانت کرده با همسر دوست صمیمی‌اش وارد رابطه شود. اما آن‌قدر دچار درگیری‌های ذهنی است که نمی‌تواند با بارنی، شوهر دوستش، ارتباط برقرار کند، و بارنی را نیز به چالش می‌کشد تا او نیز به اعمال خود فکر کند. همین وسواس و عذاب وجدان جَنِت، لحظات خنده‌داری را ایجاد می‌کند، که تماشاچی بخندد و در آخر با خود بگوید چقدر شبیه … است.

جَنِت: فکر می‌کنی اساساً همهٔ مردم خوبن؟ فکر می‌­کنی دنیا پر از آدمای نجیب و مهربون و فروتنه؟ سه ­تا شونو اسم ببر!

بازی در این نقش به‌دلیل ایرانی نبودنش و داشتن فضایی متفاوت از نمایش‌های قبلی برای من چالشی بزرگ بود، که با کارگردانی آقای دانشی به سرانجام رسید. و همچنین بازی کردن در کنار آقای دانیال حکیمی برای من فرصت و افتخاری بود.

گفت‌وگو با بهاره دهکردی، کارگردان نمایش «دیدار رستم دستان و اکوان دیو»

چه شد که به فکر اجرای «دیدار رستم دستان و اکوان دیو» در ونکوور افتادید؟ ایدهٔ این کار از کجا آمد؟

من سال‌های قبل از مهاجرت در ایران، کنار دکتر کمال‌الدین شفیعی در مجموعه‌ای آموزشی به کودکان و نوجوانان شاهنامه و تئاتر درس می‌دادم. آقای شفیعی شیوهٔ جدیدی در تعریف داستان‌های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان داشتند. به‌گونه‌ای که جنگ و خون‌ریزی و کینه‌ورزی و دشمنی‌ها کم‌رنگ و بخش آموزشی آن برای بچه‌ها روشن بود. از همان روزها کلید کار برای کودکان به دست من داده شد. با آمدن به ونکوور کلاس‌های شاهنامه برای کودکان را شروع کردم. در این سال‌ها و کار با بچه‌ها در ونکوور، مرا بر این داشت تا روش استادم را بیشتر و بیشتر هنگام تعریف داستان‌ها به‌کار ببرم و داستان‌ها را به روحیهٔ بچه‌ها نزدیک کنم. شاهنامه یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین سروده‌های حماسی جهان است. حکیم ابوالقاسم فردوسی دست کم سی سال رنج و تلاش خستگی‌ناپذیر برای این شاهکار ادبی بر خود هموار است. اسطوره‌ها، افسانه‌ها و تاریخ ایران از آغاز تا حملهٔ اعراب به ایران در سدهٔ هفتم، در این کتاب در چهار دودمان پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان آمده است.

شاهنامه را به سه بخش تقسیم می‌کنند:

۱- اساطیری – از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون

۲- پهلوانی – از خیزش کاوهٔ آهنگر تا کشته شدن رستم و فرمانروایی بهمن، پسر اسفندیار

۳- تاریخی – از پادشاهی بهمن و پیدایش اسکندر تا گشودن ایران به دست اعراب 

البته این بخش‌بندی‌ها همیشه کامل و درست نیستند و هر یک از این بخش‌ها به‌لحاظ موضوعی با هم هم‌پوشانی دارند. در هر بخش، نشانه‌هایی از قالب‌های ادبی مانند اندرز، رمانس، داستان تاریخی، آیین خسروان و ادبیات مردمی و شگفتی‌هایی چون جادو، افسون و عجایب و غرایب به‌چشم می‌خورد. به‌دلیل فعالیت‌های گذشته‌ام، وظیفهٔ خود می‌دانم که در بخش ادبیات سرزمینم فعالیت داشته باشم. هدف من علاقه‌مند کردن بچه‌ها به شاهنامهٔ فردوسی، ادبیات ایران و زبان فارسی است. زنده نگاه‌ داشتن زبان فارسی، کاری بود که فردوسی هم انجام داد. هنگامی که زبان دانش و ادبیات در ایران، زبان عربی بود، فردوسی با سرودن شاهنامه زبان فارسی را زنده و پایدار کرد.

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

بناهای آبـاد گــردد خـراب

ز باران و از تابش آفتاب

با روشن کردن شعله‌ای در ذهن کودکان، من خیلی امیدوارم که وقتی بزرگ شدند در ادبیات ایران جست‌وجو کنند. آن‌ها می‌توانند در آینده، بیشتر از هویت خودشان بدانند، اگر که زبان فارسی را دوست داشته باشند و در کنار درس‌های انگلیسی خود، آن را نیز بیاموزند. بعضی خانواده‌ها با تعصبی که به زبان فارسی دارند، فرزندانشان را در این امر اجبار می‌کنند. ممکن است برای بعضی بچه‌ها جوابگو باشد، ولی واقعاً کافی و کامل نیست. من به دور از تعصب دلم می‌خواهد عشق به زبان فارسی را در دل بچه‌ها بکارم و آن‌ها را با عشق به شنیدن داستان‌های شاهنامه تشویق به فارسی حرف زدن و فارسی خواندن بکنم. از میان داستان‌های شاهنامه، نبرد رستم دستان با اکوان دیو را انتخاب کردم. این داستان نبرد همیشگی رستم نیست، بلکه نبردی بین نیکی و بدی است و می‌توان در این نبرد پیروز شد اگر کلید پیروزی یعنی همان اندیشه و خرد توسط رستم به‌کار رود. در این داستان، خرد، رستم است که چارهٔ راه و رهایی‌بخش‌ اوست.

خرد رهنمای و خرد رهگشای

خرد دستگیرد به هر دو سرای

با در نظر گرفتن کار برای کودکان و جنبهٔ آموزشی آن، همچنین دور بودن از جنگ و خون‌ریزی و پیام صلح و دوستی در کل جهان، تصمیم گرفتم از زاویه‌ای دیگر به این داستان نگاه کنم و رستم را دربارهٔ همهٔ نبردهایی که تا به حال داشته، به چالش بکشم. اولین قدم تغییر نام بود که به دیدار رستم دستان با اکوان دیو تغییر یافت. البته برای آشنایی بچه‌ها با شعرهای شاهنامهٔ فردوسی چند بیتی را در داستان آورده‌ام تا گوش بچه‌ها شعر را لمس کند و مطمئن‌ام که آن‌ها معنی تک‌تک لغات را نخواهند فهمید، اما چون در مسیر داستان حرکت می‌کنند، مفهوم کلی را دریافت خواهند کرد. در مسیر داستان، تماشاچی با رأی خود رستم را از نقطه نظرش آگاه می‌کند. و تلاش کردم تا همهٔ حاضران در نمایش حضور فعال داشته باشند. پایان داستان نیز با دوستیِ رستم و اکوان ختم می‌شود و همه با هم شعری می‌خوانند در وصف صلح جهانی. وقتی نوشتن نمایشنامه را به پایان رساندم، از آقای محمد محمدعلی خواهش کردم که نگاهی به آن داشته باشند. ایشان دلگرمی بزرگی برای من بودند و نگاه مرا خلاق دیدند و البته از لحاظ ساختار داستانی مرا بسیار یاری رساندند.

گفت‌وگو با بهاره دهکردی، کارگردان نمایش «دیدار رستم دستان و اکوان دیو» 

آیا مخاطبان این نمایش بیشتر کودکان هستند یا اینکه فکر می‌کنید تماشای آن می‌تواند برای بزرگسالان هم به‌همان اندازه جذاب باشد؟ منظور آنکه آیا بزرگسالان برای تماشای آن نیاز به بهانه‌ای همچون همراهی کردنِ کودکان دارند؟

مخاطبان این کار کودکان و نوجوانان هستند و تمرکز ما روی آن‌هاست. جادوی صحنهٔ نمایش اثر عمیقی بر ذهن کودکان دارد و تا مرز بزرگسالی آن‌ها را همراهی می‌کند، اما سؤال این است، که سهم کودکان سرزمین ما از این لحظه‌های شیرین چقدر است؟ فرزندان ما چه در ایران و چه در اینجا، در بخش فارسی متأسفانه کمترین سهم را دارند. پس چطور می‌توانیم انتظار داشته باشیم که کودکانمان فارسی را پاس بدارند. تئاتر کودک و نوجوان به نمایشی گفته می‌شود که معیارهای خاص کودکان را داشته باشد و با توجه به روحیه و ذهنیت خلاق کودک طراحی و اجرا بشود. من و تیمم تمام سعی خودمان را بر این پایه گذاشتیم و قضاوت با تماشاچی است. مدت شش ماه با متن کلنجار رفتم تا آن را برای این گروه سنی آماده کنم و البته برای اجرا هم با همان حساسیت‌ خاص، تمرین داشته‌ایم. اجرا باید بار آموزشی داشته باشد و پیام نمایش به گونه‌ای باشد که کودک به‌راحتی بتواند آن را هضم کند. در ضمن داشتن گره‌ای در نمایش و ایجاد سؤال برای تماشاچی دغدغه‌ای دیگر بود و باید متن با همه گره‌های داستانی در خور فهم و درک کودکان نوشته می‌شد. پی به این ترتیب، متن را بازنویسی کردم و با برداشتی آزاد داستان دیدار رستم دستان با اکوان دیو را نوشتم.

اما در مورد بزرگسالان، رستم بزرگ‌‌ترین قهرمان حماسی شاهنامهٔ فردوسی است که همهٔ ما اسم او را بسیار شنیده‌‌ایم و شاهنامه مهم‌ترین کتاب حماسی ایران است که ابوالقاسم فردوسی در قرن چهارم هجری قمری آن را سروده ‌است و بخش بزرگی از داستان‌های شاهنامه به رستم مربوط می‌شود. فکر می‌کنم همین کافی باشد برای کنجکاوی بزرگسالان که بیایند و ببینند رستم دستان برای بچه‌ها چه قصه‌ای دارد.

چه کارهای نمایشی دیگری سراغ دارید که پیش از این به‌صورت اقتباس آزاد از شاهنامه بوده و برای کودکان کار شده باشد؟ 

در بخش معرفی شاهنامه در سنین مختلف، به شیوه‌های اُپرایی، ساده‌نویسی، نظم، نثر و… کارهای باارزشی انجام شده است. اما در مورد اینکه کاری شبیه به کار ما با اقتباس از شاهنامهٔ فردوسی در بخش نمایش عروسکی ویژهٔ کودکان و نوجوانان کاری انجام شده باشد، من چیزی نشنیده‌ام و البته عالِم بر همه‌چیز هم نیستم. 

تیم بازیگران این نمایش را چگونه انتخاب کردید؟ خصوصاً تیم کودکان بازیگر را چطور گرد هم آوردید؟

تیم کودکان از کلاس شاهنامه شکل گرفت. پرتو نعمتی و نیوشا ملاصالحی از این کلاس بودند. متین نیتی و دانیال رضایی تبریزی از کلاس‌های نمایش در مجموعهٔ گلدن اِستار آتلیه به گروه پیوستند. جا دارد همین‌جا از پدرها، مادرها و خود بچه‌های تیم کودکانم تشکر کنم. تمرینات ما دیروقت انجام می‌شد، و گاه بچه‌ها در مسیر خانه تا سر تمرین در ماشین و گاهی هم سر تمرین به خواب می‌رفتند. اما با همهٔ این احوال می‌آمدند و با چشم‌های خواب‌آلود و خسته تا ۹ شب پابه‌پای بزرگ‌ترها تمرین می‌کردند. ممنون‌ام از تک‌تک آن‌ها و حمایت خانواده‌ها.

برای انتخاب تیم بزرگسالان دنبال کسانی می‌گشتم که قدرت برقراری رابطه با بچه‌ها را داشته باشند. در طول اجرا و تمرینات «عاقبت عشاق سینه‌چاک» که مهسا قراگزلو با تیم همکاری داشت، متوجه شدم که او بسیار مهربان و دلسوز است و زنگ صدای او می‌تواند برای بچه‌ها گوش‌نواز باشد و برای نقش مرشد از او دعوت به همکاری کردم. ترکان واحدی رجبی را هم که همچون یک شیردختر شیطان را درون خودش دارد و خیلی جسور و پرانرژی است، برای نقش رستم انتخاب کردم. و از آنجا که دنبال دیوی متفاوت از شاهنامه می‌گشتم، آرزو جانی را با همهٔ ظرافت در بیان و حرکاتش برای اکوان دیو انتخاب کردم. من تضاد ظاهریِ بین رستم و اکوان دیو را لازم داشتم، که با این ترکیب تیم خیلی خوب تکمیل شد. اما جا دارد دربارهٔ گروه موسیقی هم توضیحی بدهم. کار کودک همان‌طور که گفتم، کار ساده‌ای نیست و دانش خود را لازم دارد. موسیقی نمایش کودکان هم کمتر از بخش‌های دیگر نیست و دارای ویژگی‌های خاص می‌باشد. ساخت موسیقی به دست پرتوان مجتبی دانشی سپرده شد. ایشان با حساسیت تمام بخش بخشِ کار را بررسی و ملودی‌ها را ساختند. موسیقی‌ها باید کودکانه و میهنی ساخته می‌شد، باید برای بچه‌ها قابل درک و فهم می‌بود، شعرها باید جذاب و شاد در می‌آمد، نه توخالی و هجو. به‌نظر من کار ساده‌ای نبود. اما به جرئت می‌گویم مجتبی به‌همراه تیمش در ایران معجزه کردند و آهنگ‌ها را بی‌نظیر ساختند. به‌خصوص آهنگ اول که بر اساس شعرهای شاهنامه با یک ملودی آشنای ملی تلفیق شده است و هر بار با شنیدن این آهنگ و درد دوری، اشک را به چشمانم می‌آورد. مجتبی تمام ماه گذشته را شب‌ها با ایران در تماس بود و تمام لحظاتی که تیمش در حال ضبط بودند، با آن‌ها هماهنگی‌های لازم را انجام می‌داد؛ محمود بخرددوست و همراه همیشگی مجتبی در این کار، نوازندهٔ تار و سه‌تار و تنبور و خواننده و هماهنگی گروه، رضا خراشادی، نوازندهٔ ضرب زورخانه و تنبک، بهنوش کاظمی‌زاده، نوازندهٔ چیره‌دست کمانچه، زهره فیروزی، خواننده و مهدی غفوریان، میکس و مسترینگ. فاصله‌ها، آب‌ها و مرزها نتوانست مانع از همکاری دوبارهٔ این تیم قوی موسیقی باشد. نوازنده‌های تیم نمایش ما از دور دورها برای باری دیگر آوایی مشترک ساختند. 

با چه محدودیت‌هایی در کارتان دست و پنجه نرم می‌کنید و این محدودیت‌ها چه تأثیری در کیفیت کار شما می‌گذارد؟

ساخت ماسک‌ها چالش اصلی من بود. برای ساخت عروسک‌ها در کلاس‌های ویکتور حاضر شدم و با کمک ویکتور از گروه پاپیت تیاتر ونکوور، ماسک‌ها بعد از شش ماه ساخته شد و بالاخره روی سر بچه‌ها نشست. داشتن ماسک به این بزرگی، روی سر و بازی کردن با آن کار راحتی نیست. بچه‌ها زحمت کشیدند تا حس درونی خود را در قالب و کالبد عروسک ریختند تا ماسک‌ها زنده شوند.

اما تکرار مکررات است. همیشه می‌گوییم و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد که بخش مالی تولید کار، ما را خیلی اذیت می‌کند. جای تمرین نداریم. در حال حاضر گروه ما در آتلیه گُلدِن استار تمرین می‌کند، که خیلی کوچک است و برای تمرین مناسب نیست. من واقعاً از شیما دهقان، مدیریت این آتلیه، کمال تشکر را دارم که خالصانه هر آنچه در توان دارد از ما دریغ نمی‌کند. اما این جای تمرین برای بردن کاری حرفه‌ای روی صحنه کافی نیست. هر ساله می‌شنویم افرادی از بین ایرانیان در بخش‌های سیاسی دولت کانادا کاندیدا می‌شوند و فعالیت دارند و برای رأی گرفتن از ایرانیان یاری می‌جویند. آیا صدای یاری خواستن ما را نشنیده‌اند؟ هر بار تئاتری‌های شهر حرف زدند و مجله‌های فارسی چاپ کردند و از افرادی چون شما که دستی بر آتش دارید یاری خواستند، آیا نشنیدید؟ من یک هنرمندم و کار من ارائهٔ هنر و فرهنگ ایرانی است. من بی‌توجه به همهٔ زخم‌های مالی‌ای که تنم را روئین‌تن کرده است به هنر سرزمینم عشق می‌ورزم و آن را ولو کورسویی روشن نگاه می‌دارم. خواه با شما، خواه بی شما! من هنرمندی مستقل‌ام. هرگز خسته نمی‌شوم در نتیجه ما همه خوب‌ایم. ملالی نیست جز دوری وطن.

چرا فقط یک شب و دو اجرا؟ آیا در صورت استقبال مردم، امکان اجرای مجدد این نمایش در ونکوور هست؟ و نیز آیا به اجرای آن در دیگر شهرهای بزرگ کانادا که ایرانیان حضور پررنگی دارند، فکر می‌کنید؟

این آرزوی همهٔ خانوادهٔ تئاتر در ونکوور است که طلسم یک یا دو اجرا بعد از ماه‌ها و روزها تمرین بشکند. نمی‌دانم، امیدوارم بتوانم در در جاهای مختلف اجرا بگیرم.

لطفاً اگر صحبت دیگری در ارتباط با این نمایش یا در مجموع فعالیت‌های هنری شهر دارید، بفرمایید.

در آخر می‌خواهم از دکتر کمال‌الدین شفیعی که مرا با نگاهی ویژه به داستان‌های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان آشنا کرد، از حمایت استاد محمد محمدعلی، از آقای مو زاهدی که همیشه در بخش دکور با ما همراه هستند، از آقای سهراب سلیمی که جسارت کارگردانی را درون من به خروش آوردند، از تک‌تکِ عزیزان گروه موسیقی در ایران که با روح بلندشان و موسیقی‌های نابشان کالبد اجرای این نمایش را جانی بخشیدند و از همسرم، مجتبی دانشی، که مشاور و همراه همیشگی من است، از همهٔ این عزیزان تشکر کنم و بدانند قدردان آن‌ها هستم.

در اینجا می‌خواهم به نشانهٔ احترام و بزرگواری پیر میدان فرهنگ و هنر ایران زمین در شهر ونکوور، دکتر مهدی مشکینی، سر کُرنش فرود آورم، که اگر وجود این دُردانهٔ عزیز مهربان نبود، هیچ کدام از کارهای گروه تئاتری بُشن نیز میسر نبود.

با سپاس دوباره از شما که دعوت ما را برای این گفت‌وگو پذیرفتید.

ممنون از شما که همیشه در بخش خبر حامی و پشتیبان گروه‌های هنری ونکوور هستید.

ارسال دیدگاه